احساس قشنگی است این که یک چیز برای خودت باشد . فقط و فقط مال خودت . چیزی که ردپای نامحرم تویش نباشد . چیزی شبیه دفتر خاطرات ، یا هر چیز دیگری... قدیم تر ها یک دفتر داشتم که تویش شعر می نوشتم. چقدر هم از خواندن چندباره ی آن اشعار لذت می بردم ... یک روز دفترم را دادم دستش تا برایم شعر بنویسد . یک شعر از شهریار برایم نوشت ... آن وقت ها مفهوم خیلی از شعر ها را نمی فهمیدم ... حالا مدت هاست که دیگر آن دفتر را ندارم .انداختمش دور ... چیزی را که فقط و فقط برای خودم بود انداختم دور ... حسِ قشنگِ داشتنش را انداختم دور .. اما هنوز تکه ای از آن شعر را به خاطر دارم ... و چقدر دوستش دارم این شعر را ...
برو ای تُرک ، که ترک تو ستمگـر کـردم حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم
عهد و پیمان تو بـــــا ما و وفـــــا با دگران ساده دل من که قسم های تو بــــاور کردم
به خدا کـــــــافر اگر بود به رحم آمده بود زان همه ناله که من پیش تو کـــــافر کردم
تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیـار گشتم آواره و ترک ســر و همســـــر کردم
زیر سر بالش دیباست تو را ، کی دانی ؟ که من از خار و خس بـــــادیه بستر کردم
شهریــــــــارا به جفا کرد چو خاکم پامال آن که من خاک رهش را به سر افسر کردم